بار سفربستن وراهي خونه شدن
بعد 40روز كه خونه مادر جون بوديم داشتيم اماده ميشديم بريم خونه خودمون خيلي ميترسيدم چون تجربه اولم بود برا بچه داري خلاصه چاره اي نبود رفتيم خونه امون انقدر ميترسيدم شب بلايي سرت نياد اب دهنت نپره گلوت -به پشت نيافتي تا دو ماه كار منو بابات اين بود شيفتي تا 5صبح اون بيدار باشه ازت نگهداري كنه بعدشم من الان كه فك ميكنم كلي ميخندم ميگم چه ديونه اي من بودم طفلك باباتم استراحتي نداشت در صورتي كه اين كارا نياز نبود اصلا اينم داستان ما بابيدار خوابيامون نصف مرخصيم به اين روال گذشت
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی