بدون عنوان
بدون عنوان
بدون عنوان
بدون عنوان
بدون عنوان
عکس دخترنازم فعلا عکس از موقع به دنیاامدنش ندارم اینجا عشق مامان 6ماهه هست ...
نویسنده :
dorsa
10:00
بدون عنوان
بار سفربستن وراهي خونه شدن
بعد 40روز كه خونه مادر جون بوديم داشتيم اماده ميشديم بريم خونه خودمون خيلي ميترسيدم چون تجربه اولم بود برا بچه داري خلاصه چاره اي نبود رفتيم خونه امون انقدر ميترسيدم شب بلايي سرت نياد اب دهنت نپره گلوت -به پشت نيافتي تا دو ماه كار منو بابات اين بود شيفتي تا 5صبح اون بيدار باشه ازت نگهداري كنه بعدشم من الان كه فك ميكنم كلي ميخندم ميگم چه ديونه اي من بودم طفلك باباتم استراحتي نداشت در صورتي كه اين كارا نياز نبود اصلا اينم داستان ما بابيدار خوابيامون نصف مرخصيم به اين روال گذشت ...
نویسنده :
dorsa
13:07
جشن شب شيش
ما رسم داريم نوزادي كه به دنيا مياد شب شيشم براش جشن ميگيريم واز اونجايي كه من هنوز بخيه هام خوب نشد افتاد براي شب ده كه خداروشكر خوب شده بودم جشن خيلي باشكوه ايي بود بابا جونت سنگ تمام گذاشته بود مثه يه جشن عروسي بود شام -فيلم برداري -اركس همه چيز فراهم بود شب زيبايي بود همه بودن وتا ساعت 2شب رقص وپايكوبي به راه بود فيلمش هست بزرگ كه بشي ميبيني وكلي حال ميكني بعد اونهمه نگراني اين جشن خيلي چسبيد ............
نویسنده :
dorsa
13:00
اولين روز ورود آيلين خانوم
روز بعد از عما ازبيمارستان به رضايت خودم مرخص شدم داشتم با يه دخمل كوچولوي ناز برميگشتم هم خيلي خوشحال بودم هم خيلي درد داشتم ازبيمارستان رفتيم خونه مادر جون طفلك مامانم خيلي خوشحال بود اولين نوه بودي وخيلي هم شيرين ودوست داشتني خونه رنگ وبوي ديگه اي گرفته بود ديگه از روزهاي پر تنش واضطراب حاملگي خبري نبود حالا دخترم كنارم بود ولي يه نگراني ديگه واونم اين بود كه زردي داشتي خيلي نگران بودم ولي طبيعي بود ميخواستن بيمارستان بستريت كنن به خاطر زردي كه قبول نكرديم وتوي خونه دستگاهشو اورديم كه خداروشكر بعد دو روز خوب شدي .....
نویسنده :
dorsa
12:53